-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 11:09
شاید باید رفت اما کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جلو یا عقب؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدانم نمیدانم فقط راه را میبینم که مرا فرا میخواند کدامین سمت؟؟؟؟؟؟؟؟ راست یا که.............. کجا هستی چرا دست نیافتنی شدی؟؟؟؟ مگر نگفتی زیر بید نشسته ای تا بیایم؟؟؟؟؟؟؟؟ آه شاید مقصر من بودم که نگفتم کدام بید...........
-
تنهایی
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 13:00
سلام اینبار میخوام از دلم خودم براتون بگم دلی که همش مثل یه اخته خونه دلی که از بس گرقته توفانم حتی نمیتونخ توش گرد و خاک راه بندازه آخه بنظر شما مگه یه آدم اونم به سن و سال من چقدر میتونه تحمل داشته باشه دلی که هرکی اومد مثل صفحه دارت باهاش تمرین تیراندازی کرد دلی که هرکی اومد یه تیکه ازش کند و برد دنیا چقدر غبار...
-
فریاد
شنبه 8 مهرماه سال 1391 11:20
نمیدونم تا حالا از ته دلتون فریاد کشیدن یا نه فریادی که اینقدر شدتش زیاد باشه که احساس کنین تو یه خلا واقعی قرار گرفتین من تجربشو دارم وقتی که اینقدر از دستش عصبی بودم که حتی به خودکشی هم فکر کردم دلم خیلی گرفته بود صدام میلرزید دستام انگار خون توشون جریان نداشت همش فکرمیکردم مقصر من بودم ولی وقتی حرفاش به یادم می...
-
سلام
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 10:23
سلام نمیدونم چی بگم فقط اینو میدونم دیگه اینقدر حرف تو دلم مونده بود داشتم میترکیدم من شایانم یه تنها به معنای واقعی نمیدونم شاید همه چیز از آرما نهای من برای انتخاب دوست یا حالا هر چیز دیگه ای سرچشمه میگیره الان دانشگاهم دارم میرم سر کلاس اگه میخواین دردودلای یه تنهارو بخونین هر از گاهی به وبلاگ من سربزنید به امید...